سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

مرد کور

 روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی

 را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد:من کور

هستم لطفا کمک کنید .


 روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند

 سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه

از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان

دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و

عصر انروز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد

کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او

خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را

نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:

چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم

 و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هرگز متوجه نشد

که روی آن تابلو چه نوشته شده.

ولی روی تابلو نوشته شده بود: 

   امروز بهار است. ولی من نمی توانم آن را ببینم. 

هنگامیکه نمی توانید از راهی مشکل خود را حل کنید، بایداستراتژی

 خود را تغییر دهید.  این بهترین تصمیم است.

 

jesusjesusjesus.church25@gmail.com